سلام.
در فرصت نمایشگاه مطبوعات امکان گشت و گذار نبود. به خاطر اینکه هر دو دفعه حضورم به خاطر میز فروش مجله سوره بود.
میز ما تفیلی انتشارات سوره بود. کنار پلهها-خارج غرفه سوره.
نتیجه آن چند ساعت حضور آشنایی با دانشجویانی از شهرهای مختلف بود. تجربه برخورد اینگونه با دانشجویان و مخاطبان و اصولا مردم و جماعت اهل مطالعه را نداشتم.(منظورم مسئول میز یک مجله و سوالهای مردم) جالب بود و خوش گذشت(خوب چون پذیراییشان خوب بود!!)
امیرخانی را چهارشنبه دیدم، فکر میکردم خیلی جوانتر باشد...
آقای رضا رهگذر (گوینده قصه روز جمعه)را هم دیدم، در نگاهی گذری!
عشق باعث شد که دل سامان گرفت....
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالَم مُلکِ او شود که نیاساید و آرام نیاید. این خلق به تفصیل در هر پیشهای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
آخر معشوق را دلارام میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایههای نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است.
خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایههای نردبان عمرِ خود را ضایع نکند.
«فیه ما فیه»
سلام.
چه نسبتی بین خواندن و خواستن است؟....
به نظر من همان ارتباطی که دانستن با توانستن دارد....