یادداشتی مانده از پیش...

دغدغه بزرگ شدن...  

سخت است و پر هزینه.  

---------

چهار فصل ابتدای ارمیا را خواندم، نفس‌گیر بود... 

ارمیا داشت خفه می‌شد، زمین و زمان برایش تنگ شده بود. ذهنش مدام در زمان حرکت می‌کرد. گذشته مثل یک خواب دوست داشتنی از جلوی چشمانش می‌گذشت. البته برای من که بسیار دوست داشتنی بود... نمی‌دانم ارمیا با این گردش در زمان چه می‌کرد؛

من هم داشتم خفه می‌شدم. 

خاک جنوب مثل آب بود، آدم در آن فرو می‌رفت غرق می‌شد. در دست آدم چون آب می‌لغزید. 

سنگینی بزرگ شدن داشت خفه‌اش می‌کرد. 

-...بنویسید هنوز آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود... 

--------- ---------

اسد دوست داشتنیه، سیر بزگ شدنش خواستنی‌ست. دارد نشان می‌دهد که میان معرکه آدم‌های بزرگ با آدم‌های گنده فرق می‌کنند. خیلی ها گنده هستند، کار نشد ندارد برایشان، جابری هستند برای خودشان- اما خارج معرکه-. یک تنه با کمک صمد کمپانی‌ها کل شهر را می‌توانند مختل کنند، اما بزرگ نشده‌اند. در معرکه این را نشان می‌دهند. 

من داشتم خفه می‌شدم. زیر فشار بزرگ نشدن، له شدم. 

--------- --------- --------- 

ما یک کارهای در طول روز انجام می‌دهیم، در اصل برای بزرگ شدن. اما بی‌توجه از کنارشان رد می‌شویم، انگار نه انگار. 

--------- --------- --------- ---------  

چهار فصل ابتدای ارمیا را خواندم، نفس‌گیر بود...  

عالمی دارد برای خودش این ذهن نوشته ی جوان 20 سال پیش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد