امان از هنرمند بی هنر

ای بابا این همه نوشتن و افاضه فضل کردن که چی داداش؟ هدف همین یک جمله بود و تیتر بالا، بقیه را نخواندی هم نخواندی...:

هر چیزی بوده را بگویی(لفظ عیناً شاید از عبارت جا افتاده باشد!)، چه اتفاقی می افتد جز اینکه که همان چیزی که بوده را هم انتقال نمی دهی.

---------------

  یک کتابی همینجوری از قفسه برداشتم. مجموعه داستان کوتاه بود... روایت‌هایی همینجوری(!)، عجیب و داغون. البته از حق نگذریم دو متن خوب هم دیدم که توصیفات و عباراتش نظرم را جلب کرد. 7 تای دیگر، داستان که چه عرض کنم روایت هم نبودند. هنری اصلا درشان نبود.

  چند روز پیش در یک هیئتی بودم اتفاقا وضعیت مشابهی پیش آمد. مداحین در غیاب مداح اصلی (و محوری) که ناغافل به سفر کربلا رفته بود، نمی‌توانستند هیئت را جمع کنند. هیئتی با جمعیت بیشتر از دو هزار نفر... از سردی و کسادی چند بار بر زبان و دلم جاری شد که: امان از مداح بی‌هنر. فردا شب هم چند یار کمکی آوردند ولی باز هم امان از ... .


الغرض، هی گفتن و گفتن، نوشتن و نوشتن، خواندن و خواندن[روضه و مداحی]، که چی؟ «همینجوری» بودن تا کی؟ هرچی بوده را بگی چه اتفاقی می‌افتد؟ اتفاقی که می‌افتد این است که همان چیزی که بوده را هم انتقال نمی‌دهی. آنوقت به شما می‌گن الکن [جسارت نشه ها!، شخص نه، به فعلش صفت می دهند].

(البته از اتفاق گفتن، منظورم روضه بود. داستان ها که برداشتی عجیب(ایضا درب و داغان) از واقعیتی بود.)