صاحب کار

سلام...

اصولا کاری که صاحب نداشته باشه دلم بهش رضا نمی ده. چندین بار هم سر همین قضیه کات کردم و خودم را از برنامه های مختلف بیرون کشیدم.

حالا هرکی اومد گفت من صاحب این کار هستم، بالای سر کار ایستادم، هم نه!

خب البته طبیعیه همه همینطوری اند. ولی نه دیگه. مسئله چون حل شود آسان شود. همه می دونن ولی...

کلا حساسم.

قفل کردم. یک کار دارم انجام میدهم، کسی که اسما بالای سرش هست، میشه بهش اعتماد کرد، یکجورایی بهش می شه گفت که صاحب کار ایشون هست. ولی:

1- پای کار محکم نمی یاد. سراغ نمی گیره.

2- صاحب اصلی ایشون نیست.

اولا از جهت مورد 1، دوم از این جهت که در کار قفل کردم سخت مشتاق نفر اصلی هستم.

سر نماز یاد قضیه عالمان شیعه و حاکم سرزمین اهل تسنن و گرفتاریشان افتادم که سه روز هر روز یک نفر از بهترین بهترین های شیعیان به بیابان می رفت و امام زمان (عج) را صدا می زد که بیاد و کمکشان کنه. روز سوم امام عصر (عج) تشریف آوردند و گفتند خودتان سه روز دعا شرط کردید وگرنه همان روز اول می آمدم و مشکل را حل می کردم. (خلاصه اش را جهت یاد آوری گفتم. اون هایی که نشنیدند برن بخوانند تا محتوی داستان و علت استفاده من از این حکایت را متوجه بشوند)

حالا اینه که، صاحب کار، خوب! باید کمک کنه. گیر کردم بابا. باید از کار حساب بکشه. سربزنه، سراغ بگیره. این چه طور اش است؟ من نمی فهمم. کارم زیاده دست تنهام. مشکل از قبل مانده و پیش رو هم تا دلت بخواد. منم گیج...

درد من را خوب درمان کن، ای جان من...

----

- کلا پیام کوتاه هم می فرستم حتما مقیدم سلام اولش بذارم. پیام هشدار هم می فرستم اولش می نویسم سلام!

هم نام خداست، هم این که معصوم (ع) میگه کسی که صحبتش را با سلام شروع نکرد محل نذار، جوابش را نده...

- یک رفیق ترک داشتم زمان سنین دبیرستان، اسمش صاحَب بود. خیلی دوستش داشتم. بامعرفت بود. یک دوره کوتاهی باهاش بودم. خونشون جابجا شد فکر کنم رفتن ارومیه، شماره موبایلش هم یک جورایی از دسترس خارج شد دیگه. حسرت رفیق خوب و باب میل موند به دلم.

نظرات 1 + ارسال نظر
میم چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1392 ساعت 19:11

سلام. مقطع مینویسی. بین قطعاتش هم در محتوا خیلی تفاوت هست. آدمیزاد قاطی میکنی دادا. بنویس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد