تا معنویت در کسی نباشد، محال است از خود بگذرد و در فکر امت باشد.
-حاج آقا روح الله-
-قدس سره-
یا مقلّب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار یا محوّل الحول و الاحوال حوّل حالنا الى احسن الحال
روز عید یا همان نو روز(نو شدن سال) مسلمان ها روز اول بهار نیست. در اندیشه ما روزها و شب های قدر ماه رمضان وقت این نو شدن و تغییر و تحول هست. تو این روزها و شب ها است که برنامه یک سال آینده نوشته می شود و رقم می خورد و سال جدید به افق شب های قدر کلید می خورد. تو این شبها است که اَحیا می گیریم تا اِحیا بشویم و مُحیا برای سال جدید.(شب زنده داری- زنده شدن- آماده شدن)
البته متوجه هستید که روز عید آن روزی است که از ما گناه سرنزند. ماه رمضان را اگر حواسمان باشد همه اش عید است.
چند دعای خوب:
- خدایا گناهان ما را بیامرز و معرفت ما را افزایش بده.
- خدایا ذائقه ی ما را قوت بده که مزه شیرینی و بوی خوش عبادت و طاعت را حس کنیم و مزه تلخ و چندش آور و بوی بد گناه و ذنب را بفهمیم و گولمان نزنند.
- خدایا مرگ ما را در راه دفاع از حق و حقانیت جضرت علی (ع) قرار بده.- خدایا به من و دوستانم همسر و فرزندانی سالم، صالح، خوش روزی و خوش قدم عطا کن.
کار فکر کردن و میکس کردن خطوط بالا با من بود و به ترتیب از این آقایان خط گرفتم: حاج محمود ابوالقاسمی، دکتر محمد اسدی گرمارودی و حاج آقا مجتبی تهرانی قدس سره.
که اوست مضطر واقعی...
-------------
دوستان اگر کسی از اینجا رد شد راهنمایی کند
می خواهم ببینم این چیز که از ذهن من خطور کرد و اینجا نقش بست چقدر مبنا دارد.
البته کمک هم کنید برای بهتر شدن نگارش این مفهوم. حرف اولم یک خط بود ولی هنگام نوشتن 4 خط شد.
تکمیلی:
1) آیا میشود رئیس و مولای ما، حضرت ولی عصر «عج» محزون باشد و ما خوشحال باشیم؟! ایشان در اثر ابتلای دوستان، گریان باشد و ما خندان و خوشحال باشیم و در عین حال، خود را تابع آن حضرت بدانیم؟! (آیت الله بهجت -رحمه الله علیه-)
2) اللهم اکشف هذه الغمه ان هذه الامه بحضوره. و عجل لنا ظهوره. (دعای عهد)
شیخ رجبعلی خیاط:
نگاهت که به نامحرم میافتد در تو اثر دارد؟ اگر خوشت نیاید که مریضی! اما اگر خوشت آمد، چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز بگو «یا خیر حبیب و محبوب...»
«یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد» برای خواندن بیشتر اینجا بروید.
و باز هم«یا خیر حبیب و محبوب صل علی محمد و آل محمد» بیشتر اگر خواستید اینجا هم بروید.
سلام...
اصولا کاری که صاحب نداشته باشه دلم بهش رضا نمی ده. چندین بار هم سر همین قضیه کات کردم و خودم را از برنامه های مختلف بیرون کشیدم.
حالا هرکی اومد گفت من صاحب این کار هستم، بالای سر کار ایستادم، هم نه!
خب البته طبیعیه همه همینطوری اند. ولی نه دیگه. مسئله چون حل شود آسان شود. همه می دونن ولی...
کلا حساسم.
قفل کردم. یک کار دارم انجام میدهم، کسی که اسما بالای سرش هست، میشه بهش اعتماد کرد، یکجورایی بهش می شه گفت که صاحب کار ایشون هست. ولی:
1- پای کار محکم نمی یاد. سراغ نمی گیره.
2- صاحب اصلی ایشون نیست.
اولا از جهت مورد 1، دوم از این جهت که در کار قفل کردم سخت مشتاق نفر اصلی هستم.
سر نماز یاد قضیه عالمان شیعه و حاکم سرزمین اهل تسنن و گرفتاریشان افتادم که سه روز هر روز یک نفر از بهترین بهترین های شیعیان به بیابان می رفت و امام زمان (عج) را صدا می زد که بیاد و کمکشان کنه. روز سوم امام عصر (عج) تشریف آوردند و گفتند خودتان سه روز دعا شرط کردید وگرنه همان روز اول می آمدم و مشکل را حل می کردم. (خلاصه اش را جهت یاد آوری گفتم. اون هایی که نشنیدند برن بخوانند تا محتوی داستان و علت استفاده من از این حکایت را متوجه بشوند)
حالا اینه که، صاحب کار، خوب! باید کمک کنه. گیر کردم بابا. باید از کار حساب بکشه. سربزنه، سراغ بگیره. این چه طور اش است؟ من نمی فهمم. کارم زیاده دست تنهام. مشکل از قبل مانده و پیش رو هم تا دلت بخواد. منم گیج...
درد من را خوب درمان کن، ای جان من...
----
- کلا پیام کوتاه هم می فرستم حتما مقیدم سلام اولش بذارم. پیام هشدار هم می فرستم اولش می نویسم سلام!
هم نام خداست، هم این که معصوم (ع) میگه کسی که صحبتش را با سلام شروع نکرد محل نذار، جوابش را نده...
- یک رفیق ترک داشتم زمان سنین دبیرستان، اسمش صاحَب بود. خیلی دوستش داشتم. بامعرفت بود. یک دوره کوتاهی باهاش بودم. خونشون جابجا شد فکر کنم رفتن ارومیه، شماره موبایلش هم یک جورایی از دسترس خارج شد دیگه. حسرت رفیق خوب و باب میل موند به دلم.
سلام
کتاب " کیش مهر" با یک طرح جلد مطبوع نظرم را جلب کرد. نام دیگرش "بیست گفتگو در شناخت شیعه" بود. اسم کتاب، شعر معروف علامه طباطبائی (ره) و مستند تلوزیونی حدیث سرو را برایم تداعی کرد.
طبق عادت پشت جلد و فهرستش را نگاه کردم.
دوست کتاب فروشی دارم یکدفعه بهش گفتم یک کتاب بهم بده آتش بگیرم، شعله بکشم. پیشنهاداش مقبول نیافتاد ولی این بنظرم خودش اومد.
انصافا از دیدن "فقط" دیدن اسامی و عناوین کلی ذوق کردم.
کم کمک، مقاله به مقاله شروع به خواندن کردن. سرد شدم. اصلا آنچه که می نمود نبود.
چی بگم ازش...
شما بگید.
-----
-کتاب را از آقای م قرض گرفتم. خدا خیرش بده.
-چند وقتی است که طرح های مختلف به ذهنم میاد برای خط خطی کردن(صفر و یکی کردن!! دیجیتاله دیگه) ولی حسش نیست. بیشتر تو حال و هوای شفاهی سیر می کنم تا مکتوب. آقای م به این قضیه معترض اند.
پیدایش عشق، روح، باران... آنگاه
آدم،حوا، بهشت، عصیان... آنگاه
گندم چیدن، هبوط، دائم انسان:
توبه، شیطان، توبه، شیطان... آنگاه
این درد دائم و مدام، آخر من را خواهد کشت(هلاک خواهد کرد)...
رباعی از نسیم (عارفه دهقانی)-ر ک به "آخر شخص مفرد"