یادداشت عذرخواهی

نوشته دیر می شود گاهی

دو ماه وبگاه را به روز نکرده حالا برای من یادداشت عذرخواهی می نویسد. 

البته که به کم کاری توی خاطی بر می گردد.../ 

 ------ 

سلام. 

!

یادداشتی مانده از پیش...

دغدغه بزرگ شدن...  

سخت است و پر هزینه.  

---------

چهار فصل ابتدای ارمیا را خواندم، نفس‌گیر بود... 

ارمیا داشت خفه می‌شد، زمین و زمان برایش تنگ شده بود. ذهنش مدام در زمان حرکت می‌کرد. گذشته مثل یک خواب دوست داشتنی از جلوی چشمانش می‌گذشت. البته برای من که بسیار دوست داشتنی بود... نمی‌دانم ارمیا با این گردش در زمان چه می‌کرد؛

من هم داشتم خفه می‌شدم. 

خاک جنوب مثل آب بود، آدم در آن فرو می‌رفت غرق می‌شد. در دست آدم چون آب می‌لغزید. 

سنگینی بزرگ شدن داشت خفه‌اش می‌کرد. 

-...بنویسید هنوز آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود... 

--------- ---------

اسد دوست داشتنیه، سیر بزگ شدنش خواستنی‌ست. دارد نشان می‌دهد که میان معرکه آدم‌های بزرگ با آدم‌های گنده فرق می‌کنند. خیلی ها گنده هستند، کار نشد ندارد برایشان، جابری هستند برای خودشان- اما خارج معرکه-. یک تنه با کمک صمد کمپانی‌ها کل شهر را می‌توانند مختل کنند، اما بزرگ نشده‌اند. در معرکه این را نشان می‌دهند. 

من داشتم خفه می‌شدم. زیر فشار بزرگ نشدن، له شدم. 

--------- --------- --------- 

ما یک کارهای در طول روز انجام می‌دهیم، در اصل برای بزرگ شدن. اما بی‌توجه از کنارشان رد می‌شویم، انگار نه انگار. 

--------- --------- --------- ---------  

چهار فصل ابتدای ارمیا را خواندم، نفس‌گیر بود...  

عالمی دارد برای خودش این ذهن نوشته ی جوان 20 سال پیش.

نمایشگاه/ با کمی تاخیر!

سلام.

در فرصت نمایشگاه مطبوعات امکان گشت و گذار نبود. به خاطر اینکه هر دو دفعه‌ حضورم به خاطر میز فروش مجله سوره بود.

میز ما تفیلی انتشارات سوره بود. کنار پله‌ها-خارج غرفه سوره.

نتیجه آن چند ساعت حضور آشنایی با دانشجویانی از شهرهای مختلف بود. تجربه برخورد اینگونه با دانشجویان و مخاطبان و اصولا مردم و جماعت اهل مطالعه را نداشتم.(منظورم مسئول میز یک مجله و سوالهای مردم) جالب بود و خوش گذشت(خوب چون پذیرایی‌شان خوب بود!!)

امیرخانی را چهارشنبه دیدم، فکر می‌کردم خیلی جوانتر باشد...

آقای رضا رهگذر (گوینده قصه روز جمعه)را هم دیدم، در نگاهی گذری!

سامان

عشق باعث شد که دل سامان گرفت....

خُنک آنکه زودتر بیدار شود...

 در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالَم مُلکِ او شود که نیاساید و آرام نیاید. این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
 آخر معشوق را دلارام می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد، پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایه‌های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهر گذشتن است.

 خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمرِ خود را ضایع نکند.


«فیه ما فیه»

ابدیت ما و فرصت کوتاه برای فکر کردن و دانستن

زمان زندگی برای ما بسیار کوتاه است، اما تنها فرصت برای تعیین سرنوشت است. اگر همه‌ی جهان پر از گندم شود و پرنده‌ای هر هزار سال یک دانه‌ی آن را بردارد، چقدر طول می‌کشد تا آن دانه‌ها تمام شود؟
ما فقط یک بار وقت داریم زندگی کنیم، یک بار برای همیشه. هر روزِ زندگی ما با همه‌ی جزئیاتش ابدی خواهد شد. ابدی یعنی همه‌ی آن دانه‌ها تمام می‌شود اما ابدیت ما ادامه دارد....
زندگی جاودانه، باطن همین زندگی  است. باطن یک غذا چرک و خون است، و باطن غذای دیگر بوی خوش. ابدی یعنی میلیاردها بار آن گندم‌ها از نو تمام می‌شود و فردای ما هم‌چنان ادامه دارد.*


*مطلب بالا را من ننوشتم...

بخوان تا بدانی و بتوانی بخواهی!!!

سلام.

چه نسبتی بین خواندن و خواستن است؟....

به نظر من همان ارتباطی که دانستن با توانستن دارد....

سورۀ آوینی

سوره*، سوره ای است از دفتر اعجاز آوینی. آوینی که پیغام‌بری بود از پیغام‌آوران زمانه؛ مانند دیگر پیغام‌بران خدا دچار درد مظلومیت گشت. آنقدر او را در پیچ و خم های کج فکری خودشان محاصره اش کردند که عطای زمین را به لقایش بخشید و به آسمان کوچ کرد...

اما...در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.


__________________

*سوره دروه جدید را با پسوند اندیشه بخوانید.